و بالاخره آمد.. آن مردی که در تمام این سال ها تمامی کارهایش در ذهنم تکرار می شدند.. آمد… لحظه های نابی که نوازشم می کرد.. لحظه های ناب با هم بودنمان.. باز هم از مقابلم مانند فیلمی گذشتند. این مرد همسرم بود! این مرد نامرد همسرم بود! همسری که تکه ای از وجودم بود، تغییر کرده بود، موهای روی شقیقه هایش کمی سفید شده بودند، ته ریشی گذاشته بود که داخل آن هم تارهای موی سفید دیده می شد قطره اشکی که روی گونه ام لغزیده بود را پاک کردم.. دروغ بود اگر می گفتم دلتنگش نبودم.. دلتنگش بودم.. به اندازه ی تمام نامردی هایش!!